یادداشت های من



به او بگویید که میدانم دنیا و رویایش خاکستری شده.میدانم روزهایش غمگین اند
به او بگویید میدانم همه چیز را تمام کرده و می خواهد ازاین دنیا برود 
ولی او نمیداند.
او نمیداند مرا باحرف هایش می کشد
نمی داند راهی سخت راانتخاب کرده ام برای داشتنش.
شایدراهی سخت راانتخاب کرده ام.شاید میتوانم با کسی دیگر زندگی راحتتری داشته باشم.
ولی بگذارید من فریاد بزنم که من سختی زندگیو بااون می خوام 
از اون بهتر هزارتا
خوشتیپ تر وجذاب تر و پولدارتر خیلی هست.
ولی چشم های من بین این هزارنفر میخواد تورو ببینه 
به او بگویید 
من فقط عاشق اونم.


به بازی بچه ها نگاه میکنم.به بازی رایان کوچولوی خونمون

گوش میکردم به صدای خنده و گریه وجیغ وداد بچه ها

و به رایان.

به کودکانه قهرکردنش و پناه به اغوش مامانش

نگاه کردم به پناه رایان

و نگاه کردم به پناه خودم به وقت قهرکردنم با دنبا

و پناهی نیافتم

و یافتم تنهایم 

ویافتم خودم را ذرانزوای خویش


وقتی مرددم و اتفاقی دردناک قلبم را میفشارد
وقتی تنهام و ترسیدم
وقتی تپش های بی امان دلم مرا به زانو درمیاورد
وقتی بی قرارم و منتظر 
وقتی از ادامه مسیرهراس دارم و راهی را شروع نمیکنم
وقتی اشک هایم گونه هایم را خیس میکند
من اعتماد میکنم .
اعتمادمیکنم به جفت چشم های ساده ایی که روبه رویم نشسته
اعتمادمیکنم به دستایی که دستانم را میفشارد
اعتمادمیکنم به تو
تویی که ارامش دنیای منی

این یه نامه است به صورت ناشناس برای اشناترین ادم زندگیم
مهربان قلب من
همه هستی ام پای لبخندت.ارام میکنی جانم را وقتی لبانت میخندند
ستاره باران می شود نگاهم از دیدن روی ماهت
کلمات  از قدرت توصیفت قاصرن
یه دونه قلب من.
میخواستم بگم تا بدونی که از امروز تااخرین روزی که نفس میکشم عاشقت میمونم
فرقی نداره کچای این کره خاکی باشی وقتی تودلم باشی خیالم راحته هرجابرم هستی
دلبر.
دلمو بردی
تورا به خدای عاشقان قسم مراقبش باش


امروز دختری را در خیابان دیدم 

که همه وجودشوبادستاش بغل کرده بود

ایستادم و زل زدم به نگاهش

رد نگاهش غمگینم کرد

زل زدم.

به دستانش که مثل گره های نامعلوم به هم می پیچید

به خنده اش که یاداور هیچ خاطره ایی از گذشته نبود

به جفت چشم های ساده و سیاه دختری چشم دوختم که قلبش را خاک کرده بود

و مغزدیگری درسمت چپ سینه اش می تپید


احتمالا اکثر ادما برنامه دورهمی مهران مدیری رو نگاه کردن.

منم برحسب اتفاق چند روز پیش تکرار یکی از برنامه هاشو نگاه کردم 

بنظرم قشنگ ترین قسمت برنامه دورهمی اونحاییه که مهران مدیری به مهمونش میگه : 

چیزی هست که بخواین بگین و من نپرسیده باشم ؟

بعد به خودم نگاه کردم و به همه ادمای اطرافم 

به همه حرفایی که میخواستیم بزنیم و نشد . به همه حرفایی که بغض شد ولی دم نزدیم

همه ادما به یکی توی زندگیشون مثل مهران مدیری احتیاج دارن که گاهی بپرسه : چیزی هست که بخوای بگی و من نپرسیده باشم ؟

اون وقت همون ادمای به ظاهر مغرور و خودخواه اطرافتون میشستن کنارتون و یه شب تاصبح براتون حرف میزدن

به ادما اجازه بدین . اجازه بدین کنارتون خودشون باشن . اجازه بدین که کنارتون از چیزایی که چندوقته بغض تو گلوشون شده حرف بزنن

ادما نیاز دارن به دیده شدن . به حرف زدن . به محبت کردن . دریغ نکنیم 



مقابل صخره سنگی سختی ایستادم و سختی و مقاومتی که داشت و نگاه کردم

صداش زدم. زمخت ترین هدیه خدا؟

صدایم پیچید و چند تکه سنگ کوچیک از بالا به پایین صخره ریزش کرد

از خواب بلند شد

با صدایی بم جوابم را داد

پرسیدم: چر اینقدر زمختی؟

سوالم را بارها تکرار کردم و هربار چند تکه سنگ از بالا به پایین صخره ریزش میکرد ولی جوابی نشنیدم

وقتی سرسختیشو دیدم. وقتی مقاومتشو در برابر حرف زدن دیدم. رومو برگردوندم و برگشنم که برم 

که صدایی محکم. منو سرجام میخکوب کرد

_ من احساساتی ترین هدیه خدا بودم ولی احساساتم جریحه دار شد. قلبم شکست. اعتمادمو سوزوندن. عزت نفسمو خاک کردن. من یه دختر بودم

یه دختر بدون احساسات. بدون قلب. بدون اعتماد. میشه زمخت ترین هدیه خدا

میشه این صخره سنگی که جلوت قد علم کرده


# حواسمون به دخترای احساسی اطرافمون باشه 

روز دختر مبارک


 رفتن 

چه فعل دردناکی !!!
اما من  میخوام چشمانم را ببندم و طوری دیگر نگاه کنم 

دوباره نگاه کنم 
و رفتن .
چه با ارزش میشود وقتی بروی از خاطره ایی . نگاهی . از ادمی 

از ادمی که تو را نمیخواد
یه جایی از زندگی . رفتن قشنگ میشه . اونجایی که یه نفر میخواد که دیگه نخوادت
اون وقت رفتنت غوغا میکنه 
رفتن 
وقتی به دل میشینه که انتظاراتتو از ادما کم کنی و بری

جایی نباشی که اولویت نیستی و تنها یه گزینه ایی

گاهی باید برای رفتن جون داد . اون وقته که به بودنت احترام گذاشته ایی

و رفتن 

چه فعل قویی .


من.

دختری در ابتدای خلق قشنگترین رویاهای از دست رفته اش.

چند وقتی میشه یه اشفتگی تمام دنیای درونی ام را پر کرده و وقتی می گویم چند وقت. منظورم چند روز یا چند ماه نیست. منظورم چندساله!!!

بذارید رک حرف بزنم. میخوام از سدی حرف بزنم که بین من و رویاهام قرار گرفت. از غول بی شاخ و دم کنکور که حال بدو انداخت تو وچودم

وقتی در تضاد با دنیای درونیت باشی. یعنی تو واقعیت زندگیتو میبازی. یعنی دلت یه چیزی میگه ولی عمل تو با انتظارات بقیه هماهنگ تره

و حالا بزرگترین اشتباه من براورده کردن انتظارات ادما بود.

من واقعی برای براورده کردن انتظارات ادما از بین رفت. و این شد که حاضر شدم تیکه ها و کنایه ها و نگاه های ازار دهنده ادمارو تحمل کنم ولی  

هیچ وقت نگم که کم اوردم و دیگه نمیتونم ادامه بدم

حالا میگم: کم اوردم و دیگه نمیخوام و نمیتونم راهی که تا الان رفتم رو ادامه بدم

میخوام دیگه نخوام. دیگه نخوام برای انتظارات دیگران خودمو فراموش کنم

من واقعی یه روح هنرمند و نویسنده تو وجودش داشت که اتیش انداختین به وجودم که خودمو وصل کردم به امپول و فشار و پزشکی

من ادم دنیای شما ادما نیستم

خیلی گریه کردم. برای همه جیز گریه کردم

و حالا خسته ام.

دیگه حوصله ایی برای غصه خوردن و بغض کردن و درد کشیدن ندارم

وقتی میبینم چیزی یا کسی عذابم میده دیگه نمیسوزم. فقط رد میشم ازش

دیگه از اهمیت دادن به ادما و خواسته هاشون خسته شدم

منم وجود دارم. من فکر میکنم که وجود دارم

من شیشه ایی بودم که فرو ریختم. که شکستم ولی باز هم به مبارزه ادامه میدم. و دیگه اجازه نمیدم زندگی و ادما مجبورم کنن کاریو که دوست 

ندارم انجام بدم 

و من از خودم برای ارزش دادن به ادمای بیخود زندگیم معذرت میخوام

مشکلی که من دارم بخاطر هیچ مریضی نیست. دلیلش انتخابامه. انتخابایی که خودم کردم و پای همشون وایمیستم واسه اینکه من زندگیمو 

میسازم نه بقیه

افسوس یه روزایی رو میخورم که میتونستم از راه اشتباه برگردم ولی قدرتشو نداشتم و کاش چهار سال عمرم تباه نمیشد

عزیزی میگفت: فراموش کن

و کاش میشد فراموش کرد و دیگر کسی تورا با گذشته ت نشناسه

 برای چهارمین بار کنکور دادم و برای اولین بار میگم: فارغ از نتیجه. میرم سمت علایقم


و گاهی که قلبم از غم سرشار میشود و درد وجودم را پر میکند. از درد نمیگذرم. اجازه میدم درد با من و وجودم یکی بشه

وقتی قلبم سنگین میشه و دستانم ناتوان

اجازه میدم درد با من همزاد پنداری کنه و بمونه

وقتی آه تو سینم حبس میشه از دردی که مال من نیست. اجازه میدم درد قویترم کنه.

از درد نمی گذرم. چون آدم هایی که درد زیادی تو زندگی کشیدن. قویتر شدند و محکم تر

بعد ها من زنی می شوم میانسال. با موهای سپید و درد هایی عمیق که از چین های روی صورتم پیداست.

و من مرحم فرزندانی می شوم که از درد فرار می کنند.

این روز ها درد با من زندگی می کند.

به دیدارم می آید و هر روز نفسی در کنارم تازه می کند.

من اما کنارش هر روز به خودم نزدیک تر می شوم 

درد ما را با لایه های ناشناخته درونمان آشنا می کند.

دردی که اجازه می دهم مرا قوی تز از دیروز کند


شاید باید اینهمه سال رو تجربه میکردم تا یه جایی تو مسیر زندگی بهت برخورد میکردم.

تو.؟

تو برای من آغاز همه راه های نرفته بودی و پایان روزهایی که آرزو های من نبود.

دارم به تو فکر میکنم. به نگاهی که گاهی مرحم زخم های دلم بود و انگیزه ایی بود برای ادامه دادن

از نگاهی که گاهی سرزنش گرانه بود و ته دلمو خالی میکرد و منو از همیشه تنها تر.

تو منو دیدی. بهم نگاه کردی و دستامو گرفتی و منو به زندگی با خودت دعوت کردی. 

تو خواستی منو وارد چهارچوب قوانین خاص خودت کنی. 

و قوانین زندگی منو نادیده گرفتی. و من وارد دنیای تو شدم.

گاهی منو میبینی ولی نگاهم نمیکنی وقتایی که زخم های قلبت سر باز میکنن.

من گاهی خودمو تو آینه نمیبینم وقتایی که تو ازمن عصبانی هستی. چون اون موقع تو منو نمیبینی.

من در جسجوی مدام توام. در جستجوی پیدا کردن بخش های بیشتری از تو

و یافتم وچود ترک خورده تو را 

تو وجود مهربونی داری. 

به قلب زخمی من دست کشیدی وقتی که قلب خودت از درد نفس نمیکشید.

کنارم راه اومدی. کنارم بغض کردی. کنارم نفس کشیدی. کنارم درد کشیدی. 

با این وجود کنارم بودی و تنهام نذاشتی.

و من راضی ام

از وجودت کنار من و قلبم راضی ام

من و تو جهان رو رها کردیم و کنار هم عاشقیم.

و این آغاز قشنگی های دنیای من و توست.

 

 


دخترانه

امروز خودم را ورق زدم و آدمی را یافتم که من نبودم.

من آدمی بودم که در لابه لای شلوغی ذهن و قلب ادما گم شدم.

زندگی من درست مثل کشیدن ناخن روی تخنه سیاه مدرسه آزار دهنده بود. و روحمم همینطور. روحم به همون اندازه آسیب دیده بود.

من خودم رو از بین قضاوت آدما بیرون کشیدم.

من خودم رو از دست آدما نجات دادم. 

من امروز آدمی رو دیدم که دور از من ایستاده بود. نفس میکشید و زندگی میکرد. و من او را نمی شناختم.

من هر روز از توانایی هام دور میشم و به نقطه ضعف هایم نزدیک میشوم و آدمی که به نقطه ضعف هایش نردیک بشود لال میشود و من امروز لال شدم.

امروز جهانم متوقف شد 

و حالا به عکس هایم نگاه میکنم. به لبخندی که از آن من بود اما من آن را از خودم جدا میدونستم.

ایستاده میمیرم برای روزهایی که رفت. برای روزهایی که هیچ وقت برنمیگرده.

و من دور شدم از خودم و دنیا و آدماهاش و کسی نیست برای پا درمیانی.


توی زندگی همه ادما یه دکمه stop هست. همون جایی که به اینه نگاه میکنن و خودشونو نمیبینن.

ادما یه جایی زندگیو بس میکنن. البته نه اینکه بمیرن. نه!!! فقط دیگه چیزی قلبشونو به تپش نمیندازه

ما ادم ها رو دعوا میکنیم. سرشون داد میزنیم به خاطر اشتباهی که از روی عمد یا غیر عمد بوده باشه. ما ادم هارو تحقیر میکنیم. اونارو به خاطر کارایی که میتونستن برامون کنن و نکردن سرزنش میکنیم.

ما انتقام میگیریم از کسی که مقصر نیست.

ما با حرف هامون نیش میزنیم. بخاطر عصبانیتی که از یه نفر دیگه داریم. بقیه رو از خودمون دور میکنیم

وقتی عصبانی هستی سکوت کن چون بنظرم اون موقع افکار توی ذهنت در هم و برهمه و توی اون شرایط تو قدرت تفکیک افکارتو نداری و گوش هاتو میگیری و شروع میکنی به حرف زدن. به دل شکستن. به زخم زدن. و اونجاست که ادمارو از دست میدی

همونجایی که وقتی عصبانی هستی. حرف میزنی. یه نفر فقط نگات میکنه و دیگه هیچی ازت نمیخواد. نه نگاهی. نه لبخندی و نه توجهی


# نمیخوام بگم حواستون به بقیه باشه طوری که خودتونو فراموش کنید. اینبار میخوام بگم: ادما های اطرافتون گناه دارن. به غم توی چشماشو نگاه کنید. شاید اینبار خواستید که مهربون تر باشید

همه ادما زخم دارن. اگه قدرت مرحم روی زخم هاشونو ندارین. پس حداقل میتونین زخم نزنین.

باور کنید همه ادما توی یه جنگ درونی با خودشون درگیرن. همه درد دارن. همه حالشون یه روزایی بده. همه یه روزایی از زندگی میبرن

بگردین و خودتونو از بین ادم ها جمع کنید و خود مهربونتون باشین


ازش خواستم به حرفام گوش بده. مدام حرف میزد. با صدای بلند حرف میزد.
ازش خواستم به حرفام گوش بده. مدام سرم داد می کشید.
+بس کن
ازش خواستم ادامه نده. خواستم که تموم شه. خواستم که بگم کم اوردم.
چشمامو دوختم به چشماش
اروم که شدم گفتم: بس کن. دیگه ادامه نده. از ادامه دادن خسته ام. 
به من گوش بده. من از هم پاشیدم. من خاکستر وجودمو تو دریای زندگیم ریختم
از من فقط چند قطره اشک مونده که با هر بار داد زدنت از چشمام میریزه
بس کن. این حجم از نفهمیدن هاتو. این ندیدن هاتو. 
یه لحظه وایستا و منو ببین
منی که وجودمو از وجودت لبریز کزدم. منی که بی وجود شدم
بس کن این زندگی بدون خودتو
بس کن

 

 

به عقب برگشتم

به روز هایی که رفت و دیگر هیچوقت برنگشت

عبور میکنم.

زمان میگذرد و میرود

و تو میمانی و یک آدم تو خالی و پوچ

عبور میکنم

به عقب برمیگردم

به روزهایی که دیگر نمی آید

به روزهایی که وابستگی هایم را از من گرفت

و من عبور میکنم از تمام وابستگی هایم

و من عبور میکنم از روزهای رفته زندگیم

و من عبور میکنم از تمام گذشته تلخم.


"رفتن"

چه فعل دردناکی !!!
اما من  میخوام چشمانم را ببندم و طوری دیگر نگاه کنم 

دوباره نگاه کنم 
و رفتن .
چه با ارزش میشود وقتی بروی از خاطره ایی، نگاهی، از آدمی 

از آدمی که تو را نمیخواد
یه جایی از زندگی رفتن قشنگ میشه، اونجایی که یه نفر میخواد که دیگه نخوادت
اون وقت رفتنت غوغا میکنه 
رفتن 
وقتی به دل میشینه که انتظاراتتو از آدما کم کنی و بری

جایی نباشی که اولویت نیستی و تنها یه گزینه ایی

گاهی باید برای رفتن جون داد. اون وقته که به بودنت احترام گذاشته ایی

و رفتن

چه فعل قوی ای.


احتمالا اکثر آدما برنامه دورهمی مهران مدیری رو نگاه کردن.

منم برحسب اتفاق چند روز پیش تکرار یکی از برنامه هاشو نگاه کردم 

بنظرم قشنگ ترین قسمت برنامه دورهمی اونحاییه که مهران مدیری به مهمونش میگه: 

چیزی هست که بخواین بگین و من نپرسیده باشم؟

بعد به خودم نگاه کردم و به همه آدمای اطرافم 

به همه حرفایی که میخواستیم بزنیم و نشد. به همه حرفایی که بغض شد ولی دم نزدیم

همه آدما به یکی توی زندگیشون مثل مهران مدیری احتیاج دارن که گاهی بپرسه: چیزی هست که بخوای بگی و من نپرسیده باشم؟

اون وقت همون آدمای به ظاهر مغرور و خودخواه اطرافتون میشستن کنارتون و یه شب تا صبح براتون حرف میزدن

به ادما اجازه بدین. اجازه بدین کنارتون خودشون باشن. اجازه بدین که کنارتون از چیزایی که چند وقته بغض تو گلوشون شده حرف بزنن

آدما نیاز دارن به دیده شدن. به حرف زدن. به محبت کردن. دریغ نکنیم.



من هیچ وقت دیوانه نبودم

عاقلانه و منطقی رفتار می کردم و گاهی خودخواه و مغرور بودم

و گاهی وقار و متانتم دوستانم رو خسته می کرد

من هیس شنیدم و ساکت شدم.

من آتنا ها دیدم و ترسیدم. 

عاشقانه های شاملو به آیدا رو خوندم و باور نکردم

 قضاوت شدم و دیوانه نشدم.

و ترسیدم

من از ترس آدم ها ترسیدم

از اعتمادی که ندارم ترسیدم.

من امروز از خودم میترسم.

به من بگویید از فردای روزی که من شبیه شما ها شدم

بگویید تا دنیایتان را بشناسم

بگویید تا بگویم

بگویم از دنیایم به شما.

از وزیدن باد بین موهایم. از خیس شدن صورت بدون آرایشم با بارون پاییزی. از حق انتخاب داشتن. از خواستن تا داشتن. از گفتن تا شنیدن

من امروز صدای دخترانیم که چهره شان پشت خروار آرایش پوشانده شده به جرم خوشگل نبودن

من صدای آتنا هاییم که روحمان دفن شد ولی جسممان زندگی می کند.

صدای مرضیه هایی که اسید صورت و زندگیشان را سوزاند

من صدای خودمم دختری در آغاز نرسیدن.

 


امروز تصمیم گرفتم ازت دور شوم

از دورترین فاصله ها به چشمانی که نمیبینم. به دستانی که لمس نمیکنم. زل میزنم.

ازت دور می شوم تا به خودت نزدیک شوی

نزدیک نمی شوم که آزرده خاطر نشوی 

که فلبم تیکه تیکه نشود از زخم زبون زدنات

یه روز هایی از زندگی باید از هم فاصله بگیریم تا به درد هم زخم بیشتر نزنیم

نزدیک هم که باشیم درد بیشتر می شود و دور باشیم یه درد دیگر.

ازت دور می ایستم و درگیر نگاهی می شوم که ازم دریغ کردی

درگیر حرف هایی می شوم که ازم گرفتی

قشنگی فاصله به اینه که ما رو با خودمون تنها میکنه و کسی جز خودمون نمیمونه که کمکمون کنه.

به قول شاملو:  دل های ما که به هم نزدیک باشد دیگر چه فرقی می کند که کجای این جهان باشیم. دور باش اما نزدیک. من از نزدیک بودن های دور می ترسم.

و حالا من میگم: تو دلم باشه خیالم راحته هر جا برم هست دیگه.

حالا تو هر چی می خوای دور باش و فاصله بگیر.


و گاهی که قلبم از غم سرشار میشود و درد وجودم را پر میکند. از درد نمیگذرم. اجازه میدم درد با من و وجودم یکی بشه

وقتی قلبم سنگین میشه و دستانم ناتوان

اجازه میدم درد با من همزاد پنداری کنه و بمونه

وقتی آه تو سینم حبس میشه از دردی که مال من نیست. اجازه میدم درد قویترم کنه.

از درد نمی گذرم. چون آدم هایی که درد زیادی تو زندگی کشیدن. قویتر شدند و محکم تر

بعد ها من زنی می شوم میانسال. با موهای سپید و درد هایی عمیق که از چین های روی صورتم پیداست.

و من مرهم فرزندانی می شوم که از درد فرار می کنند.

این روز ها درد با من زندگی می کند.

به دیدارم می آید و هر روز نفسی در کنارم تازه می کند.

من اما کنارش هر روز به خودم نزدیک تر می شوم 

درد ما را با لایه های ناشناخته درونمان آشنا می کند.

دردی که اجازه می دهم مرا قوی تز از دیروز کند


از بینِ همه ی بد ها، من بدترینشونم.

و چشم هات، خوبترینِ خوبی هاست برای منِ بد.

نگاهم میکنند وقتی نگاهی درگیرِ روز های زندگیم نیست. 

و دستانت، وقتی در دستانم قفل میشود و مرا تا آخرِ دنیا همراهی میکند. چقدر وجودت، در کنارِ وجودم به هم میاید

و چقدر این روز ها با سازِ دلم کوک است

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها