من.

دختری در ابتدای خلق قشنگترین رویاهای از دست رفته اش.

چند وقتی میشه یه اشفتگی تمام دنیای درونی ام را پر کرده و وقتی می گویم چند وقت. منظورم چند روز یا چند ماه نیست. منظورم چندساله!!!

بذارید رک حرف بزنم. میخوام از سدی حرف بزنم که بین من و رویاهام قرار گرفت. از غول بی شاخ و دم کنکور که حال بدو انداخت تو وچودم

وقتی در تضاد با دنیای درونیت باشی. یعنی تو واقعیت زندگیتو میبازی. یعنی دلت یه چیزی میگه ولی عمل تو با انتظارات بقیه هماهنگ تره

و حالا بزرگترین اشتباه من براورده کردن انتظارات ادما بود.

من واقعی برای براورده کردن انتظارات ادما از بین رفت. و این شد که حاضر شدم تیکه ها و کنایه ها و نگاه های ازار دهنده ادمارو تحمل کنم ولی  

هیچ وقت نگم که کم اوردم و دیگه نمیتونم ادامه بدم

حالا میگم: کم اوردم و دیگه نمیخوام و نمیتونم راهی که تا الان رفتم رو ادامه بدم

میخوام دیگه نخوام. دیگه نخوام برای انتظارات دیگران خودمو فراموش کنم

من واقعی یه روح هنرمند و نویسنده تو وجودش داشت که اتیش انداختین به وجودم که خودمو وصل کردم به امپول و فشار و پزشکی

من ادم دنیای شما ادما نیستم

خیلی گریه کردم. برای همه جیز گریه کردم

و حالا خسته ام.

دیگه حوصله ایی برای غصه خوردن و بغض کردن و درد کشیدن ندارم

وقتی میبینم چیزی یا کسی عذابم میده دیگه نمیسوزم. فقط رد میشم ازش

دیگه از اهمیت دادن به ادما و خواسته هاشون خسته شدم

منم وجود دارم. من فکر میکنم که وجود دارم

من شیشه ایی بودم که فرو ریختم. که شکستم ولی باز هم به مبارزه ادامه میدم. و دیگه اجازه نمیدم زندگی و ادما مجبورم کنن کاریو که دوست 

ندارم انجام بدم 

و من از خودم برای ارزش دادن به ادمای بیخود زندگیم معذرت میخوام

مشکلی که من دارم بخاطر هیچ مریضی نیست. دلیلش انتخابامه. انتخابایی که خودم کردم و پای همشون وایمیستم واسه اینکه من زندگیمو 

میسازم نه بقیه

افسوس یه روزایی رو میخورم که میتونستم از راه اشتباه برگردم ولی قدرتشو نداشتم و کاش چهار سال عمرم تباه نمیشد

عزیزی میگفت: فراموش کن

و کاش میشد فراموش کرد و دیگر کسی تورا با گذشته ت نشناسه

 برای چهارمین بار کنکور دادم و برای اولین بار میگم: فارغ از نتیجه. میرم سمت علایقم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها