مقابل صخره سنگی سختی ایستادم و سختی و مقاومتی که داشت و نگاه کردم

صداش زدم. زمخت ترین هدیه خدا؟

صدایم پیچید و چند تکه سنگ کوچیک از بالا به پایین صخره ریزش کرد

از خواب بلند شد

با صدایی بم جوابم را داد

پرسیدم: چر اینقدر زمختی؟

سوالم را بارها تکرار کردم و هربار چند تکه سنگ از بالا به پایین صخره ریزش میکرد ولی جوابی نشنیدم

وقتی سرسختیشو دیدم. وقتی مقاومتشو در برابر حرف زدن دیدم. رومو برگردوندم و برگشنم که برم 

که صدایی محکم. منو سرجام میخکوب کرد

_ من احساساتی ترین هدیه خدا بودم ولی احساساتم جریحه دار شد. قلبم شکست. اعتمادمو سوزوندن. عزت نفسمو خاک کردن. من یه دختر بودم

یه دختر بدون احساسات. بدون قلب. بدون اعتماد. میشه زمخت ترین هدیه خدا

میشه این صخره سنگی که جلوت قد علم کرده


# حواسمون به دخترای احساسی اطرافمون باشه 

روز دختر مبارک


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها